عاشق معجزه ی این قرص های خواب آورم

انگار نه انگار که هرشب از دلتنگی و کلافگی،

در خودم مچاله میشدم...

انگار نه انگار که پس از دقیقه ای کوتاه

کابوس جدا شدن از تو

تمام آرامش شب را به من زهر میکرد....

انگار نه انگار که ترس از فردا امان نفس کشیدنم نمیداد...

عاشق معجزه ی این قرص های خواب آورم...

شب بخیر ماه من



لینک ثابت

بازدید : 113
[ جمعه 24 بهمن 1393 ] [ 1:34 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

هرچیزی را که خواستم برای خودم نگه دارم نشد!!

مثلا خودت...

تا دست گذاشتم روی دوست داشتنت،

دستم از تمام رشته های اتصال بینمان کوتاه شد...

زورم به دنیا و آدم هایش نرسید،

به خودم که میرسد!!

دردهایم فقط مال خود خود خودم هستند....

به کسی نمیدهمشان!!

از امروز دیگر از من نپرسید حالت چطور است؟!......



لینک ثابت

بازدید : 105
[ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ] [ 15:29 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

تو را خوب می شناسم

می دانم آنچه عقلت نپذیرد را قبول نمی کنی

می دانم احساسات درهم ریخته ی من، تو را به وجد نمی آورد

و می دانم آنقدر که من مشتاق لحظه ای باتو بودن هستم،

تو شاید حتی به اندازه ی ثانیه ای این شوق را نچشیده باشی...

ببین من با این تفاوت ها کاری ندارم!!

امروز بی خیال غرور دخترانه ام می شوم،

التماست می کنم...

اگر خورشید هم برای همیشه از آسمان رفت،

اگر تمام عزیزان و دوستانم رهایم کردند،

اگر حتی نفس کشیدن تمام شد!

اگر هرچه که نام زندگی دارد از صفحه ی هستی محو شد،

تو نرو... 

تو هرقدر دور ، هرقدر اندک ،

حتی به اندازه ی نهم های هرماه ،

با من بمان



لینک ثابت

بازدید : 94
[ دوشنبه 22 دی 1393 ] [ 18:00 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

زمستان که میشود یاد کودکی ام میکنم

یاد چکمه های قرمز کوچکی که بهانه ای میشد،

تا میان برف ها با احسان بدوم...!!

راستی چقدر سر آن چکمه ها گریه کردم

مادرم میگفت اگر چکمه داشته باشی، تمام طول روز میان برف ها می دوی

و شب... کلیه هایت با درد تا صبح بیدار نگهت می دارند...

و من انگار که مشتاق این درد بودم، بیشتر چکمه ها را میخواستم...

همیشه هم همان میشد که مادرم گفته بود...

ولی من دویدن با احسان را دوست داشتم

اینکه میان برف ها بنشینم و صدایم کند

اینکه وقتی مرا پیدا کرد، با گوله برفی صورتم را سرخ کند

منکه خیلی جثه ام از او کوچک تر بود،

دوست داشتم از میان دست هایش لیز بخورم و او را دنبال خودم بکشانم

دوست داشتم دنبالم بدود تا ته حیاط... میان گردوهای خشک شده...

و انگار گرفتن من مهم ترین کار زندگی اش شده باشد...

صدای خنده هایش را دوست داشتم وقتی

پایم لیز می خورد و روی برف ها پهن میشدم...

حتی اگر درد می افتاد به جانم، باز هم دوست داشتم بیفتم تا بخندد...

استاد !

نمی دانم چرا این بار، این صفحه ها سهم دلتنگی ام برای احسان شد؟!

زمستان را بهانه کردم تا برایش بنویسم...

و باز دلتنگی ام را با این صفحه ها قسمت کنم...



لینک ثابت

بازدید : 114
[ دوشنبه 15 دی 1393 ] [ 22:28 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

استاد عشق!

یادت باشد بعدها به دخترت بگویی

که مردها محرم راز نمی شوند

آرامش بخش نیستند...

چیزی از شخصیت تو نمیفهمند غرق در ظواهرند

یادت باشد بعدها به دخترت بگویی

مردها قابل اعتماد نیستند

آنها اسیر هوا و هوس خودشانند

و تو...

تنها یک عروسکی...

هرچه پنهان تر... بهتر...



لینک ثابت

بازدید : 118
[ یکشنبه 14 دی 1393 ] [ 23:19 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

دلم میخواهد یک بار باتو مشاعره کنم

آن وقت تمام تک بیت های عاشقانه را میریزم به پایت

و تو شاید تمام ابیات عاقلانه ی جهان را به خورد دلم بدهی...!!

دلم میخواهد یکبار میان حرف هایم

بهانه ای پیدا کنم و زل بزنم به چشم هایت

و همان طور آرام و بی تفاوت که به من می نگری...

برایت بخوانم:

بی تو در کلبه ی تنهایی خویش

دردهایی کشیده ام که مپرس...

دلم میخواهد آن روز فارغ از دنیای عقلا مرا درک کنی...



لینک ثابت

بازدید : 114
[ شنبه 13 دی 1393 ] [ 22:06 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

در تقویم زندگی هر آدمی، یک روز به نام روز مبادا هست

روزی که نه مالی در دست داشته باشد

و نه امیدی در قلب...

روزی که نه آرامشی پیدا کند ، نه همدمی‌...

من مدتهاست فقط حسرت روزهای از دست رفته را می خورم

که میتوانستم بیشتر باتو باشم و نبودم

که میتوانستم بیشتر باتو بخندم، حرف بزنم و آرامش داشته باشم...

که میتوانستم قلبم را با عشق تو سرشار و بی نیاز کنم...

اما نشد...

خودت حساب کن با این اوصاف...

من یا با تمام آدمها فرق دارم...

یا قرار است تمام آدمها، روزهای مبادای خود را

در تقویم زندگی من ثبت کنند...!!

هرروز بی تو روز مباداست



لینک ثابت

بازدید : 115
[ پنجشنبه 11 دی 1393 ] [ 22:58 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

چشم هایت را ببند

نترس...

نمیخواهم تصور کنی که لحظه ای جای من نشسته ای...

میدانم تاب تحملش را نداری...

فقط چندلحظه مرا با لبخندهایم تصور کن..!!

چیزی از من در ذهن تو نقش میگیرد؟!؟

آن را برای من نقاشی کن...

مدت هاست خودم را با یک لبخند حقیقی ندیده ام...



لینک ثابت

بازدید : 119
[ چهارشنبه 10 دی 1393 ] [ 20:54 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

مرگ خیلی هم اتفاق سخت و عجیبی نیست

همینکه دلت بگیرد و کسی نباشد حرفهایت را بفهمد،

همینکه بغض کنی اما نتوانی گریه کنی،

همینکه شبها خواب کسی را ببینی که نمیشود کنارت باشد...

همینکه بدترین دردها هم که به جانت بیفتند،

حسی نداشته باشی...

همینکه لبخندها نیامده روی گونه ات خشک میشوند!!!

یعنی مرده ای..!!

مرگ به همین آسانیست...

فقط گاهی سالها بعد از مرگت هنوز به اجبار تقدیر، نفس میکشی!!



لینک ثابت

بازدید : 140
[ پنجشنبه 04 دی 1393 ] [ 9:32 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)

روزی یک مرد که بسیار در زندگی ام باارزش بود،

به من گفت:

در تمام مشکلاتت مثل کوه پشتت می ایستم...

اولین باری که غمم را فهمید،

اولین کسی بود که پشتم را خالی کرد...

و دست در دست غم ها تمام شادی ام را ربود...

مدت ها بعد مرد دیگری که بسیار خاص و متفاوت بود،

به من گفت:

اگر تمام دنیا تو را تنها گذاشتند و دشمنت شدند،

غصه نخور... چون من این سو کنار توام... باتوام...

همینکه همه به من پشت کردند و تنهایی تمام لحظه هایم را گرفت،

از هیچ و پوچ، دلیل ساخت برای رفتن...

و پس از مدتی به جمع دشمنانم اضافه شد....

و روبه روی من ایستاد...

دیگر از مردها توقع هر رفتاری دارم، مگر مردانگی...

مردها ترسوترین آدم ها هستند ...

مخصوصا در عشق!!



لینک ثابت

بازدید : 122
[ چهارشنبه 03 دی 1393 ] [ 1:22 ] [ نویسنده : دلداده‍... ] | نظرات (0)
:: تعداد صفحات : 9
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ...8 9 صفحه بعد


.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بیدخت